آناهيتاي مامان و بابا

مهدكودك

از ديروز قرار توي مهدكودك كلاست جابجا بشه و بري يه كلاس بالاتر. از وقتي بهت گفتم تو ديگه بزرگ شدي و بايد بري توي كلاس بزرگترها خيلي خوشحال بودي و وقتي ديروز نمي دونم چرا جابجات نكردن من و ديدي با ناراحتي گفتي : مامان من نرفتم توي كلاس بزرگترها. خوشحالم دخترم كه خودت دلت مي خواد پيشرفت كني. امروزت حتما برات جالب بوده. خاله جديد و كلاس جديد و دوستاي جديدت. به اميد بهترين و شادترين روزها براي تو خانومم. پاييز دوباره اومد. پاييز كه ميرسه اولين چيزي كه به ذهنم مياد تولد نيروانامه كه مثل دخترمه. الهي هميشه شاد و سالم باشي عزيزم. امسال تولدت چه جوريه يعني؟؟؟؟ كاش بشه باشيم كنارت مثل هر سال دختر پاييزي. اين هفته جشن نامزدي عاطفه جون دختر عمه ي ...
31 شهريور 1392

بامزه من

از كنار قصابي رد مي شديم و تو چند عدد كله ببعي ديدي. آناهيتا : مامان، اينا كله ببعين؟ مامان : بله عزيزم. - يعني كلشون رو كندن؟ - - آره. براي اينكه ما بپزيم و بخوريم و قوي بشيم. - با كارد بريدن؟ - - بله. - بعدش خاكش كردن. - - گوشتش رو آقاي قصاب مي فروشه و ما ميريم مي خريم و بعد مامان برات كباب چوبي درست مي كنه تا بخوري و بزرگ شي. - گريه هم كرد؟ --  عزيز دلم اونا كه مثل ما آدما نيستن اشك بريزن. (ولي من مطمئنم اشك هم ريخته) - مامان، اينا كله ببعين كه ما بپزيم بخوريم قوي شيم؟ --بله عزيزم. - خاكش كردن؟ - گريه هم كرد؟ و دوباره اين ديالوگ چندين بار بين من و تو رد و بدل شد گلكم. ------------------...
20 شهريور 1392

عكس

اينم عكس هاي جامونده از بازي هاي تو و سامانم با همراهي صباي نازنين:   وقتي آردها رو با آب قاطي مي كردين. سامان، قاشق قاشق اين كار رو انجام ميداد و با قاشق هم مي زد. خيلي تميز و با حوصله ولي تو از مشتت استفاده مي كردي و با دستت چنگشون ميزدي. يك كم كه گذشت اينقدر به سامان گفتيم تا حاضر شد كمي آردها رو لمس كنه. شما توي اين جلسه ياد گرفتين گندم كه آسياب بشه ميشه آرد و خمير هم از آب و آرد درست شده. از وسطاي كار صباي نازنين هم اومد و حسابي خوش بحالتون شد. ...
17 شهريور 1392

بهترين دوست تو

موضوع امروز كلاس مهارت هاي زندگي شما در مورد ارتباط با دوستانتون بوده. خاله سمانه بهتون نفري يه كارت پستال ميده و بهتون مي گه بايد اين و به بهترين دوستتون بدين و بعد دونه دونه ازتون مي پرسه بهترين دوستتون كيه؟ نوبت تو ميشه و ازت مي پرسه : آناهيتا، بهترن دوست تو كيه؟ تو هم مي گي : نيروانا . نيروانا اولين دوست توئه. تو و نيروانا روزهاي زيبايي رو با هم بودين. تا سه چهار ماه پيش هفته اي سه چهار بار همديگر رو مي ديديد و كلي با هم برنامه داشتين. از وقتي خاله فريبا و عمو حامد و نيروانا به كرمان رفته اند تو فقط دو بار نيروانا رو ديدي. با اينكه نيروانا رو نمي بيني ولي هميشه يادشي و گاهي هم حسابي براش دلتنگي مي كني. امروز وقتي خاله سمانه برام...
13 شهريور 1392

كلاس خلاقيت

اين مطلب رو مي بايست زودتر از اين برات ثبت كنم نازنينم. كلاس مهارت هاي زندگي خاله سمانه يك ماهي هست كه شروع شده و تو هفته اي دو روز توي اين كلاس ها شركت مي كني. شروع اين كلاس با يك نقاشي از خودتون شروع شده و يكسري بازي كه روي دقت و تمركز شما كار مي كنه: بازي بشين و پاشو كه بايد بر عكس انجام بديد و  بازي پيدا كردن يه جسم كه جابجا شده. يه بازي ريلكسيشن ويژه بچه ها انجام ميدين كه خيلي دوست داري. مربي مي گه : ژله ژله و شما خودتون رو ايستاده تكون ميدين و وقتي مي گه : بيسكوييت. اون وقت شماها خودتون رو سفت مي كنيد. ژله آب شو : بدو بدو مي كنين و خودتون رو تكون ميدين و ژله يخ شو : در همون حال بدو بدو يخ ميزنين.شكل ميوه اي كه دوست داري و غذايي كه ...
6 شهريور 1392

پيش به سوي مستقل شدن...

سه شبه كه دختر كوچولوي من مستقل شده و توي اتاق خودش مي خوابه. خودش خواست تختش جابجا بشه و ما هم اطاعت امر كرديم. وقتي اين سه روز و سه شب رو مرور مي كنم متوجه مي شم نگراني هام بي مورد بود. عزيز دلم، تو خيلي خوب با اين مسئله كنار اومدي و خيلي هم راضي هستي. صبح روزي كه قرار بود تختت جابجا بشه خوشحال پاشدي و منتظر بودي تا من و بابايي كارمون رو شروع كنيم. موقع جابجايي ميومدي پيشمون و مي گفتي بزارين من هم كمكتون بدم. اون روز هر كسي زنگ ميزد خونمون براش تعريف مي كردي كه تختت جابجا شده و قراره توي اتاق خودت بخوابي. بعداز ظهر رو خوابيدي. به آرامي. عروسك هايي كه دوست داري رو توي بغلت گرفتي و ناز خوابيدي. براي شب توي شك بودم كه واقعا مي خوابي يا نه؟ ش...
3 شهريور 1392
1